در دل افسون نگاهت همه سودا کردم
هر نفس با غم عشق تو تمنا کردم
گام بر راه نهادی و جهان رنگ گرفت
من گرفتار تو گشتم، و تماشا کردم
سایهای بودی و در نور حضورت گم شد
قصهای با غم دل در شب یلدا کردم
جلوهای ساختی از عشق که جانم سوزاند
من شکستم، تو نگفتی که چه ها من کردم
حامد از شوق لبانت سخنی تازه سرود
راز دل با غزل شوق هویدا کردم