سودای بیپایان
دیده بر راه تو بستم، نرسیدی، نرسید
دل به دست تو سپردم، نچشیدی، نچشید
عهد بستی به دلم، لیک گذشتی ز وفا
قصهٔ عشق زدی، لیک شنیدی، نشنید
در هوای تو شکستم، ز فراق تو سخن
چون به جانم زدی آتش، نکشیدی، نکشید
هر قدم در رهت آمد، به سرابِی ز فنا
دل چو آیینه شکست، آنچه ندیدی و ندید
حامد اینبار ز نو قصهسرایی بکند
چون در این کوچهٔ تنها ندویدی، ندوید.