در سایهٔ سکوت شبانگاه گریستم،
در بیکران خیال، وهم و آه گریستم.
چون موج بیقرار ز دریا جدا شدم،
در گردباد حادثه ناگاه گریستم.
چشمان آسمان به غمم خیره می شد و،
از اشکهای بیثمر ماه گریستم.
باران چو بوسه بر تن خاکستری زده ست،
من بیپناه در دل این راه گریستم
در جستجوی مهر ز دنیا گریختم
اما نیافتم، در این راه گریستم.
چون بیهویت آینه را خیره میشدم،
بر نقشهای باطل و خودخواه گریستم.
.