دل بردهای ز دستم، جانم فدای رویت
هر لحظه میسرایم، شعری ز آرزویت
چشمان مست و شادت، آیینهدارِ هستی
این واژگان خسته روشن ز تار مویت
خورشید مهر پنهان، در گوشهی نگاهت
هر دم دلم روان شد، همچون می سبویت
جانم به شوق وصلت، پر میزند چو مرغی
در باغ سبز جاریست عشقی میان جویت
حامد ز درد دوری، شعری به دل نگارد
هر بیت عشق گوید، آید همی به سویت