روزی این بیگانگی باشد ز دلها بر کنار
آشنا گردد جهان بر ما به لطف روزگار
عشق، گر از سینهها افسانه میزد موجوار
جان ما را میکشید از دامهای بیشمار
دل به امید وصالت بارها پیمانه زد
شوق تو آتش به جان زد، خانه را کرد آشکار
در غمت گر حامد از یاد زمان بیگانه شد
باز آید مهر تو، دل را بخواند سوی یار