بگذار تا عبور کنی از مرز خواب
تا واژهها به رنگ تو معنا شوند
بگذار تا نگاه تو، آیینه شود
تا لحظهها به سمت تو زیبا شوند
در امتداد نبض تو، آرامشیست
که میتراود از دل شبهای سرد
بگذار تا صدای تو، باران شود
بر خاک تشنهی دل بیبرگ و درد
در سایهسار نام تو، روشن شوم
چون شعلهای که از نفس، جان میگیرد
بگذار تا سکوت تو، آواز شود
تا هر غزل، زخم زمان را بپوشد
در چشم تو، طلوعی از فردا شکفت
در لمس تو، عبور جهان ممکن است
بگذار تا به سمت تو، بیواهمه
پرواز را دوباره بیاموزم از نو
در عمق شب، ستارهای بیصدا
با نور تو، مسیر خودش را شناخت
بگذار تا به آغوشت آرام شوم
در آبیِ بیانتها، بیمرز و پاک