تو از عبورِ بیصدا، من از صدایِ بیجهت
تو از سکوتِ لحظهها، من از طنینِ فرصت
تو از گریزِ خاطره، من از رسیدنِ وهم
تو از شکستنِ صدا، من از تپیدنِ غم
تو از عبورِ بینشان، من از نشانهی دور
تو از سکونِ بینفس، من از تلاطمِ نور
تو از رمیدنِ شبها، من از طلوعِ دیر
تو از عبورِ بیهدف، من از رسیدنِ شیر
تو از گسستِ واژهها، من از سرودِ ناب
تو از سکوتِ لحظهها، من از صدایِ آب
تو از عبورِ بیجهت، من از مسیرِ نو
تو از سکونِ خاطره، من از تپشِ او
تو از رمیدنِ معنا، من از قرارِ جان
تو از عبورِ بیصدا، من از صدایِ آن
تو از گریزِ لحظهها، من از رسیدنِ دیر
تو از سکوتِ واژهها، من از طلوعِ شیر
تو از عبورِ بینشان، من از نشانهی دور
تو از سکونِ بینفس، من از تلاطمِ نور
و این چنین، در حوالیِ نارسیدن
نه تو به من رسیدی
نه من به تو
اما هر دو
در سایهی یک صدا
خاموش شدیم