تو از سکوت گفتی، من از زمزمهی جان
تو از عبورِ خسته، من از رسیدنِ آن
تو از غریبیِ صخره، من از نوازشِ خاک
تو از طلایِ خاموش، من از درخششِ پاک
تو از غبارِ اندوه، من از ترنمِ صبح
تو از سکونِ اندیشه، من از تکانِ روح
تو از شکستِ لحظه، من از شکوفهی نو
تو از عبورِ تردید، من از یقینِ او
تو از سکوتِ دریا، من از صدایِ موج
تو از غریبیِ شبنم، من از طلوعِ اوج
تو از سکوتِ آیینه، من از نگاهِ گرم
تو از عبورِ سردی، من از تبِ بیشرم
تو از سکوتِ پرتو، من از فروغِ ناب
تو از عبورِ سایه، من از حضورِ آب
تو از سکوتِ اندوه، من از سرودِ مهر
تو از عبورِ تردید، من از طلوعِ شهر
تو از سکوتِ پرچم، من از نسیمِ کوه
تو از عبورِ اندوه، من از صدایِ نوح
تو از سکوتِ باور، من از ترانهی جان
تو از عبورِ تردید، من از رسیدنِ آن
تو از سکوتِ اندیشه، من از تکانِ روح
تو از عبورِ سردی، من از تبِ بیگناه
و این چنین، در امتدادِ بیکلام
تو از منی جدا، من از توام تمام