نه در مدارِ توام، نه از مدار گریخته
من در سکونِ چرخشی بیجهت
با چشمهایی از جنسِ خوابِ بینقشه
با ذهنی که از تکرار، تهیست
تو از کدام لحظه عبور کردهای؟
وقتی که نور، از پنجرهها عقب نشست
وقتی که رنگ، از پیکرهها گریخت
وقتی که صدا، در گلوی زمان شکست
من از کدام سمت به تو نگریستهام؟
با نگاهی که از حافظه تهیست
با گامی که از زمین جدا نمیشود
با صدایی که در دهان نمیماند
در من نه آغاز مانده، نه پایانِ روشن
در من نه نقش، نه نشانهای از حضور
در من فقط تردیدی که بینام است
در من فقط لحظهای که نمیگذرد
تو از کدام واژه به من رسیدهای؟
وقتی که حرف، از معنا تهیست
وقتی که جمله، در سکوت فرو رفته
وقتی که زبان، از گفتن خسته است
من از کدام خاطره به تو بازگشتهام؟
وقتی که تصویر، در قاب نمیماند
وقتی که رنگ، از بوم گریزان است
وقتی که نگاه، از چشم عبور کرده
نه از تو دورم، نه در تو نزدیک
من در مدارِ خاموشی
با چرخشی بیانتها
در نقطهای که نه بودن است، نه نبودن