تو از غبار گفتی و من از طلوع سنگ
تو از عبور شب، من از سکوت رنگ
تو از نبود گفتی و من از حضور خاک
تو از شکست دل، من از شکوهِ درخت
تو از جدایی گفتی و من از پیوند رود
تو از غریبی شب، من از صدای دود
تو از تکرار گفتی و من از تازگیِ خاک
تو از خموشیِ دل، من از فریادِ تاک
تو از نبودِ نماد، من از ققنوسِ پیر
تو از سکوتِ وهم، من از آوازِ شیر
تو از نبودِ پایان، من از آغازِ نو
تو از غمِ گسسته، من از شادیِ رو
تو از نبودِ تصویر، من از نقشِ خیال
تو از شکستِ واژه، من از شعرِ زلال
تو از نبودِ معنا، من از رمزِ بلند
تو از سقوطِ شب، من از پروازِ بند
تو از نبودِ بومی، من از لهجهی کوه
تو از سکوتِ دشت، من از آوازِ تو
تو از نبودِ وزن، من از طنینِ جان
تو از شکستِ ساز، من از نغمهی آن
تو از نبودِ پایان، من از مرگِ صدا
تو از سکوتِ خاک، من از فریادِ ما
تو از نبودِ راه، من از جادهی دور
تو از غریبیِ دل، من از مهرِ حضور
تو از نبودِ نقد، من از آینهی شعر
تو از سکوتِ نقد، من از فریادِ مهر
تو از نبودِ معنا، من از رمزِ زمین
تو از شکستِ شب، من از صبحِ یقین
تو از نبودِ بومی، من از گیلانِ سبز
تو از سکوتِ کوه، من از آوازِ تب
تو از نبودِ پایان، من از مرگِ غبار
تو از شکستِ دل، من از پروازِ یار
تو از نبودِ تصویر، من از نقشِ خیال
تو از شکستِ واژه، من از شعرِ زلال
تو از نبودِ معنا، من از رمزِ بلند
تو از سقوطِ شب، من از پروازِ بند
تو از نبودِ بومی، من از لهجهی کوه
تو از سکوتِ دشت، من از آوازِ تو
تو از نبودِ وزن، من از طنینِ جان
تو از شکستِ ساز، من از نغمهی آن
تو از نبودِ پایان، من از مرگِ صدا
تو از سکوتِ خاک، من از فریادِ ما
تو از نبودِ راه، من از جادهی دور
تو از غریبیِ دل، من از مهرِ حضور
تو از نبودِ نقد، من از آینهی شعر
تو از سکوتِ نقد، من از فریادِ مهر
تو از نبودِ معنا، من از رمزِ زمین
تو از شکستِ شب، من از صبحِ یقین
تو از نبودِ بومی، من از گیلانِ سبز
تو از سکوتِ کوه، من از آوازِ تب
تو از نبودِ پایان، من از مرگِ غبار
تو از شکستِ دل، من از پروازِ یار
و این چنین، در امتدادِ واژهها
من از تو میگذرم، تو از منی رها