bg
رستن از حصار زمان
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/05/17
تعداد نمایش :‌ 5

من با تو از حصار زمان رسته‌ام، عزیز
در من شکفته لحظه‌ی بی‌مرز بودن است
در من طلوع روشن اندیشه‌ای بلند
در من صدای ناب تو، آغاز بودن است

با من سخن بگو، که دلم تشنه‌ی صداست
با من بمان، که بی‌تو جهان سرد و خسته است
با من بمان، که در دل شب‌های بی‌کسی
تنها نگاه گرم تو، پیوسته، بسته است

در من هنوز پنجره‌ای رو به روشنی‌ست
در من هنوز خاطره‌ای دور مانده است
در من هنوز زمزمه‌ی عشق زنده است
در من هنوز لحظه‌ی مغرور مانده است

با تو، جهان دوباره شکوفا می‌شود
با تو، دلم دوباره جوانی می‌کند
با تو، غبار غربت شب‌ها کنار می‌رود
با تو، دلم دوباره روانی می‌کند

در من، تویی که روشنی شب‌های منی
در من، تویی که زمزمه‌ی ناب عشق شدی
در من، تویی که پنجره‌ای رو به صبحی
در من، تویی که آینه‌ی خواب عشق شدی

با تو، عبور از همه تردید ممکن است
با تو، عبور از شب تاریک ساده است
با تو، عبور از همه اندوه ممکن است
با تو، عبور از دل بی‌تاب، آماده است

بگذار تا به سینه‌ی تو تکیه‌ام کنم
در من هنوز شعله‌ی بی‌تاب بودن است
در من هنوز خاطره‌ی عشق مانده است
در من هنوز لحظه‌ی ناب بودن است

با من بمان، که در دل من شور زندگی‌ست
با من بمان، که در دل من شعر تازه‌ای
با من بمان، که در دل من عشق بندگی‌ست
با من بمان، که در دل من راز رازگی‌ست

در من، هزار قصه‌ی ناگفته مانده است
در من، هزار بغض شکسته، شکفته است
در من، هزار لحظه‌ی لبریز اشک و آه
در من، هزار خاطره‌ی بی‌سرانجام است

با تو، عبور از همه شب‌ها، رهایی است
با تو، عبور از همه درد، آشنایی است
با تو، عبور از همه تردید، روشن است
با تو، عبور از همه غم‌ها، خدایی است

در من، تویی که روشنی شب‌های منی
در من، تویی که زمزمه‌ی ناب عشق شدی
در من، تویی که پنجره‌ای رو به صبحی
در من، تویی که آینه‌ی خواب عشق شدی

با تو، جهان دوباره شکوفا می‌شود
با تو، دلم دوباره جوانی می‌کند
با تو، غبار غربت شب‌ها کنار می‌رود
با تو، دلم دوباره روانی می‌کند

بگذار تا به لحظه‌ی لبریز اشک و آه
با تو بمانم، از همه دنیا جدا شوم
با تو بمانم، از همه تردید رسته‌ام
با تو بمانم، تا به خودم آشنا شوم

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران