bg
سکوت شبانگاه
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/05/17
تعداد نمایش :‌ 6

من نیز در سکوت شبانگاه، خسته‌ام
از جاده‌های بی‌خبر و بی‌نشانه‌ام
در من هزار پنجره‌ی بسته مانده است
در من هزار خاطره‌ی بی‌بهانه‌ام

آغوش من برای تو آرام می‌شود
وقتی که بغض خسته‌ی تو را صدا کنم
وقتی که در نگاه تو باران می‌چکد
می‌خواهم از غم تو کمی دعا کنم

من نیز مثل تو، پر از اندوه بی‌صدا
در من شکسته آینه‌ی آرزوی تو
در من هنوز زمزمه‌ی عشق مانده است
در من هنوز شوق نفس‌های سوی تو

بگذار تا کنار تو آرام‌تر شوم
در من هنوز شعله‌ی بی‌تاب بودن است
در من هنوز خاطره‌ی عشق مانده است
در من هنوز لحظه‌ی ناب بودن است

با من بمان، که بی‌تو جهان سرد می‌شود
با من بمان، که بی‌تو دلم بی‌قرارتر
با من بمان، که در دل شب‌های بی‌کسی
با تو فقط، دلم شده امیدوارتر

با من بمان، که در دل من روشنی تویی
با من بمان، که در دل من شور زندگی‌ست
با من بمان، که در دل من شعر تازه‌ای
با من بمان، که در دل من عشق بندگی‌ست

من نیز از عبور زمان خسته‌ام، عزیز
در من هنوز خاطره‌ی دور مانده است
در من هنوز پنجره‌ای رو به روشنی‌ست
در من هنوز لحظه‌ی مغرور مانده است

بگذار تا به سینه‌ی تو تکیه‌ام کنم
در من هنوز زمزمه‌ی عشق زنده است
در من هنوز عطر نفس‌های روشنی‌ست
در من هنوز شوق رسیدن به بنده است

با تو، جهان دوباره شکوفا می‌شود
با تو، دلم دوباره جوانی می‌کند
با تو، غبار غربت شب‌ها کنار می‌رود
با تو، دلم دوباره روانی می‌کند

بگذار تا به لحظه‌ی لبریز اشک و آه
با تو بمانم، از همه دنیا جدا شوم
با تو بمانم، از همه تردید رسته‌ام
با تو بمانم، تا به خودم آشنا شوم

در من، تویی که روشنی شب‌های منی
در من، تویی که زمزمه‌ی ناب عشق شدی
در من، تویی که پنجره‌ای رو به صبحی
در من، تویی که آینه‌ی خواب عشق شدی

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران