از عشق گفتی و منم می بوسم آن گلویِ تو به دلبری تو شهره ای و دل اسیرِ کویِ تو چو غنچه بسته مانده اَم به نیتِ وضویِ تو فرو نشان کمی عطش، تو آب و من سَبویِ تو