شهر خمین ،همزاد سبز
در خمین، آواز گلها میتپد در باد سبز
خاک آن لبریز نور است از دل فریاد سبز
دشتهایش چون غزل در نغمهی خورشید گرم
چشمهها بیتاب لبخندند و لبآباد سبز
مادری با نان مهرت، بوسه زد بر خواب خاک
کودکی از آسمان، افتاد بر بنیاد سبز
هر نسیمی ردّی از عشق است بر دیوار باغ
شاخهها عاشق شدند از لمس یک همزاد سبز
نام تو ای شهر روشن، در دل شب جاودان
در خمینم، در غزل هایم، درون قصهها… فریاد سبز