رودسر شهر بی گمان
رودسر، راز بهاران در نگاه آسمان
موج دریا، نرمخواند قصهی جان و جهان
لالهها در دشتهای سبز، با باد صبا
میسرایند از امید روزهای بیگمان
کوه ها با آن قلم های تراشیده زسرو
می نویسنداز وفای مردمانش، عشق بیحد،نشان
صبحگاهش با طلوعی ناب، میخواند دعا
تا بماند پاک و روشن چون زلال آسمان
دل به آن بسپار دور از از هر دغاو هرریا
خانهای از مهر بین، دور ز اندوه خزان