طالع دیدار تو افتاد به فال شبِ من
ماه شدی در دل تاریک خیال شبِ من
مطلعت بود چراغی به سر راه سحر
گم شد از خرقه ی من درد و وبال شبِ من
در تب خواب تو افتاده زبان دل من
اشک تو سرمه چو مهتاب به حال شب من
از نفس های خوشت شعله بیانداخت نفسهای دلم
نغمه ی کوک دلت برده زوال شبِ من
بال دعای شب من با تو شکفت از دل جان
یاد دلآرام تو شد قرعه و فال شب من