شانههایت مژدهی آرامش شبهای سرد
شعر میروید در آغوشت، چو باران در نبرد
رشت در جان واژهها افتاده با رنگ غزل
رودسر در بیتها پیچیده چون رؤیای فرد
بر بلندیهای نامت، شعر مأوایی گرفت
مثل مه در صبح باغی، در تمنای نورد
دل به راه واژهها دادم، که از لطف تو باز
بر لبم گل کرد نغمه، خوشتر از گل های زرد
قلب شاعر گم شد از عطر تو در الحان شعر
تا ابد سر می نهد بر شانهات، چو ن تخته نرد