رد پای خاطره
در کوچههای خاموشی
ردّ پای کسی مانده است
که نامش را بادها بردهاند
ماه، بیتاب از شبهای بیپایان
بر پنجرهی بسته میکوبد
و هیچکس در را نمیگشاید
سایهای در امتداد دیوار
با اشکهای شبنم آمیخته است
و صدای گمشدهی باران
در گوشهای خستهی زمین میپیچد
دریا، رازهایش را
به موجهای سرگردان سپرده است
و هیچ فانوسی
راه بازگشت را نشان نمیدهد
برگها در باد
نامی را زمزمه میکنند
که دیگر در هیچ خاطرهای زنده نیست
سایهای بیقرار
در کوچههای خاموشی
به دنبال نوری میگردد
که هرگز طلوع نکرد
.