هایبون وسیجو:کلاه فرنگی رشت
نثر:
من، کلاهفرنگیام.
از میان درختان پارک،
در رشت ایستادهام؛
با گنبدی که نسیمِ خاطرات را هر روز در آن میوزد.
سالهاست
در سکوت شاهدِ درد و شکوه شهر بودهام
از روزی که دکتر حشمت را
در نزدیکیام به دار کشیدند،
تا لحظههایی که کودکان با صدای خنده، تاریخ را برای لحظهای فراموش کردند.
در هر وزشِ باد،
تاریخ ورق میخورد
سر فصلهایی که بر من حک شدهاند
بیآنکه کسی بخواندشان.
و من همچنان ایستادهام؛
نه از سنگ، بلکه از خاطره ساخته شدهام.
هایکو:
باد در گنبدم
صدای دار را میبرد
زمان غبارآلود
..............................................................
سیجو :
من امتداد
تاریخ سبز و سرخ
یک ملتم،
گاه فریاد،
گاه زمزمه،
گاه سکوت بیپایان
من،
بیحرکت در گذرِ رشت،
زنده ماندهام