زنگ تفریح
قدمم لرزید آن روزِ نخستین در جهان
با دلِ بیتاب،
جستم سوی رؤیای نهان
زنگِ اول،
شوقِ بیمرزی
در آغوشِ خیال
بر درم خوشآمدی گفتند
با مهر و نشان
مادرم با اشکِ لبخندش
مرا بدرود گفت
در نگاهش نور بود
از آیههای مهربان
روی تخته،
اسم من با گچ نوشته شد بلند
مثل دستی از دعا
بر سطرهای بیزبان
پیشروی همکلاسیها
دلم سلطان شدی
بر سریرِ زنگ تفریحم
شدی تاجِ گمان
جستوخیزم پُر شد
از شور پرستوهای شهر
سایهروزی در تنِ دیوار،
رنگ ارغوان
پشت میزِ کوچکم،
اندیشه پروازش گرفت
نقشهای از آرزوها بود در خطهای آن
در دلم هر روز میروید درختی از امید
شاخهها از آسمان میخواستند آغوش جان
سالها رفت و جهان
از خاطرم ساده گذشت
مانده تنها پارهای لبخند از عهدوزمان