کودکی، آغاز پادشاهی من
باد میآمد ز چشمانِ من و تقویمِ نو
لحظهها میسوخت
از بوی مدادِ مهربان
لب گشودم چون پرستویی ز شوقِ درس و مهر
در دلم رقصید حرفِ تازهای بی سایبان
چشمهای مادرم خواندند در آیینهام
آرزوهایی که میروید
در آنها باغبان
پیشروی دفترم خورشید میخندید بلند
مثل بارانی که روی برگها دارد نشان
در صدای اولین زنگ از جهان لبخند بود
نام من در سطر اول شد سرود جاودان
در صفوف دوستدارمها، دلی گم کردهام
کاش میشد تا ابد
مهمان باشم در نهان