آن ها سایه هستند
گاه همچون کوهی بلند گاه همچون دره ای
پستند
آنها از دور چون خورشیدی که گرم است و روشن
و نزدیک که می شوی تورا می سوزانند
آنها روح هستند که نمی توان در آغوششان گرفت
فقط می توان در آرزوی آغوششان بود و مرد
آن ها گرگند و قاتلان میش ها که کشتندشان و با قاه قاه خنده هایشان لباسشان را بر تن کردند به امید طعمه ی لذیذی دیگر
آن ها اقیانوسند که بی انتهایند و بی عمق
تا تو را در خود فرو برده و ببلعند
آن ها
سردند در هوای گرم و گرمند در هوای سرد تا تو را در تب بسوزانند
آن ها خارند بر تن گل ها تا در انگشتت فرو روند و آن را بخلند و هرچه کنی نیابی شان ولی آنقدر سوزن سوزن شوی تا به هر که بر سر راهت گذشت التماس کنی تا نجاتت دهد
آن ها رود خروشانند که تو را به سوی خود می خوانند و چون درونشان می روی با صخره های نهفته در خویش تو را در هم می کوبند و غرق می کنند تا آنجا که بر پیکر بی جانت نیز رحم نمی کنند و آن را چون تفاله ای به خشکی می اندازند
آن ها آتشند که به تو خیره می نگرند چون با نگاهشان گرم شدی آرام آرام بریانت می کنند
تا می توانی دور شو حتی شده هم کور شو، بیچاره ای در گور شو
آنها چه آسان می برندت بی امان تیری رها از یک کمان تا بشکنی در استخوان
تا می توانی دور شو دیوانه ای رنجور شو تا تو بمانی در امان