انبار چیزهای کمشده
در انتهای کوچهای
که دیوارش هر روز کوتاهتر میشود،
انباری هست
پر از چیزهایی
که هیچکس دیگر
آنها را به نام صدا نمیزند.
چترهایی
که فقط در روزهای بیباران گم شدند،
عروسکهایی
که خواب ماندهاند
در خاطرهی دختری
که حالا
موهایش را
با سکوت میبندد.
در آنجا
ساعتهایی هست
که زمان را از دست دادهاند؛
نه جلو میروند
نه عقب،
فقط در مدار گریه میچرخند.
یک جفت کفش مردانه
با رد پای هیچ سفری
کنار نامهای خوابیدهاند
که هرگز فرستاده نشد
اما تمامِ واژههایش
بر لبِ نویسنده مردهاند.
در این انبار
آینهای هست
که خودش را نمیشناسد
چون هر کس در آن نگاه کرد
بلافاصله
چهرهاش را فراموش کرد
تا شبیهتر باشد
به آدمهای خوشبخت.
در این انبار
صندلیای هست
که میگوید:
من روزی
پدر بودم،
در شبی بیمهمان.
بوی گچِ شکسته
از دیوارهای انبار میآید
مثل صدای دفتری
که بیآنکه باز شود،
همه چیز را نوشته باشد.
آنجا،
جهان
نه از جنس زمان
که از تکههایی ساخته شده
که کسی دیگر
جرأت لمسشان را ندارد.