bg
خنده‌ای که قاب را ترک کرد
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/04/19
تعداد نمایش :‌ 3

خنده‌ای که قاب را ترک کرد

در قاب
لبخند مانده بود،
اما دهان نه.

چشم‌ها
شبیه دو راهرو بودند
که به دالان تاریکِ دلِ آن روز ختم می‌شدند.

مادرم گفت:
«آن‌روز باران گرفت، اما لب‌هایت خندیدند»
و حالا
ردی از آن خنده
روی خاکسترِ عکس مانده است
مثل نقشه‌ای
که مقصدش فراموش شده باشد.

پشت لباسِ گل‌دارم
بادی نشسته بود
که می‌خواست خاطره را ورق بزند
اما دست نداشت؛
مثل تمام کسانی که
می‌دانند زمان بی‌دست‌تر از سکوت است.

در عکس
من هستم،
سایه‌ام هست،
و لبخندی که انگار
از من فرار کرده.

کسی
از پشت دوربین
عجولانه گفته بود: "بخند!"
و من
برای تمرینِ بودن
دهانم را باز کرده بودم
اما انگار خنده‌ام
پیش از ظهور،
در تاریکیِ حلقه‌ی آتش گم شد.

دیوار
سال‌هاست این عکس را نگه داشته
اما هنوز
نه من را می‌شناسد
نه آن خنده را.

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران