بادی آمد و برگها را جابهجا کرد
کتاب باز ماند، اما تاریخ بسته شد
در راه مدرسه
حافظهی شهر
یک صفحه عقبتر از قدمهای ما بود
دریا، کلمهها را روی موجها رها کرد
باران، فکرها را خیس کرد
نسلها، زیر چتر خیال ایستادند
دیروز، سایهی پدر بزرگ بود
امروز، سایهی یک پیام روی صفحهی گوشی
ما از آسمان آبی کودکی
به سقف کوتاه خانههای کوچک رسیدیم
در کوچههای فراموشی
حقیقت، میان اموج صوتی جستجو میشود
دیوارهای شهر، خاطرهی نسلهای قبل را
با اسپریهای رنگی پوشاندهاند
ما تاریخ را روی مانیتور نگاه کردیم
صفحهی بعد، آیندهای بدون فیلتر
رودخانه، مفهوم زمان را تغییر داد
آب، لحظهها را برد
ما، ایستادیم و فکر کردیم
در کتابها، آدمها زندهاند
در خیابانها، خاطرهها راه میروند
وقتی گذشته را ورق زدیم
فقط فردا خوانده شد
صدای جهان، در گوش ما زنگ خورد
ما جواب دادیم: آینده کجاست؟