شهادتها (هفتاد و دو قطرهٔ نور)
---
۳۱
یک نفر افتاد
اما از ردّ قدم
ماه برخاست
---
۳۲
با دلی روشن
در دل شب ایستاد
و خودش رفتن
---
۳۳
سینهاش آتش
از صدای "هل مِن ناصر"
پاسخش شمشیر
---
۳۴
اسب بیصاحب
پیشِ خیمه گریه کرد
مثل کودکی
---
۳۵
دستِ او افتاد
اما علم با صاحبش
ایستادهست
---
۳۶
در نگاهش عشق
در دهانش آیهها
در زمین پَرپر
---
۳۷
پیرمردی رفت
با دو ابروی سفید
در مسیر خورشید
---
۳۸
قاسم آرام
با همان لبخند گفت:
عشق میماند
---
۳۹
اکبر ای خورشید
قد کشیدی تا رسید
تیرِ بیرحمی
---
۴۰
رقیه تنها
بر لبی که خونی بود
بوسه میپرسد