ظهر عاشورا
۲۱
وقتِ اذان شد
اما مؤذن اینبار
با صدای تیغ
---
۲۲
کودک از زخم
روی دستان پدر
چشم برداشت… رفت
---
۲۳
سایهای افتاد
بر قدِ خورشید؛ بلند
مثلِ آتش بود
---
۲۴
چشمها لبتشنه
دلها در گودیِ خون
خاک در حیرت
---
۲۵
اسب، بیسوار
بر زمینِ تشنه ماند
با رکابِ داغ
---
۲۶
سیب افتاد و
عرش لرزید از سکوت
باغ میسوختن
---
۲۷
باد با آتش
در کمرگاهِ غدیر
رازها میگفت
---
۲۸
تیرها آمد
پیش از آنکه وا شود
لب، برای آب
---
۲۹
دست میافتد
اما پرچم ماندهست
در دلِ نیزه
---
۳۰
ظهرِ خونآلود
سایهای نیست، جز آه
بر مزارِ نور
---