ورود به کربلا
---
۱۱
اسبها آرام
بر زمینِ آشنا
بوی دلتنگی
---
۱۲
دستِ خورشید است
که بر این خاک افتاده
گرم و بیواهمه
---
۱۳
آسمان میخواست
پردهای باشد برای
بغضِ گلها، نه
---
۱۴
در نگاهِ آب
نقش میبستند آهسته
گامهای نور
---
۱۵
باد در گیسو
چادری از راه رسید
دشت میلرزید
---
۱۶
کربلا میگفت:
آمدیای عشق؟ خوش
آمدی، اما...
---
۱۷
گندمستانها
خوابشان آشفته شد
از صدای زخم
---
۱۸
کودکِ بیتاب
بغض را گم کرده بود
روی خاکِ تر
---
۱۹
شاخهها خشکید
پیش از آنکه تیرها
از کمین برخیزند
---
۲۰
آسمان آرام
چیزی نگفت، فقط رنگ
اشک پوشیدش