مهربانی جام ما را پر ز شور افکنده است
نور دل را در شبِ تارِ صبور افکنده است
هر کجا زخمی نشستهست از جفای روزگار
او نگاه گرم خود را چون بلور افکنده است
بر دل پرخون ما، هر صبح با آواز عشق
بوی نرگسهای خندان، راه نور افکنده است
در صفای سادهاش آیینه معنا می دهد
سایهای از لطف بیمنّت، ظهور افکنده است
چون نسیمی نرم و آرام از دل یک دشت دور
بذر صلح و آشتی را در عبور افکنده است