bg
جنگی که با خودش آغاز شد
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/04/09
تعداد نمایش :‌ 9


در کوچه‌ها،
صدای پای تاریخ را می‌شنوم،
که از دیروز عبور کرده،
اما هنوز،
در دست‌های من گیر کرده است.

«اینجا انقلاب نمی‌شود!»
زن گفت،
و تاریخ،
با پوزخندی کشدار،
از دیوار بالا رفت.

شب،
ردای آبی‌اش را تکان داد،
و خون،
مثل یک شوخی قدیمی،
روی سنگ‌ها پخش شد.

کسی از خود پرسید:
«چرا؟»
و جواب،
در چای سردی که روی میز جا مانده بود،
حل شد.

خیابان‌ها،
حافظه‌ای دارند که فراموش نمی‌کند،
و من،
تنها رهگذری که نامم را در باد گم کرده‌ام،
می‌دانم که جنگ،
نه با گلوله،
که از درون آغاز می‌شود.

با هر قدم،
جمله‌ای که ناتمام ماند،
به دیوارها می‌خورد،
و من،
با لبخندی که فقط خودم می‌فهمم،
راهی را ادامه می‌دهم
که هیچ‌کس جرأت نکرده بپرسد
به کجا می‌رسد.

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران