bg
قرمزی چراغ‌ها و بازی سرنوشت
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/04/09
تعداد نمایش :‌ 1


مردی کفش نو پوشید،
پاهایش درد گرفت،
ایستاد،
چسب زخم خرید،
و زنده ماند.

کسی اتوبوس را از دست داد،
کسی دونات خرید،
کسی ساعتش زنگ نزد،
و جهان،
دست‌هایش را در جیب فرو برد،
لبخندی زد،
و گفت:
«همه‌چیز در جای خودش است.»

این روزها
وقتی آسانسور می‌رود
بدونِ من،
وقتی چراغ‌ها یک‌به‌یک
قرمز می‌شوند،
وقتی کلیدها مثل کودکان بازیگوش
پنهان می‌شوند،
می‌ایستم،
لبخند می‌زنم،
و به بازیِ ظریفِ سرنوشت،
اعتماد می‌کنم.

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران