به شب افتاده امشب سایهای از نور رخسارت
که آتش در دل تاریک شب شد نقش دیدارت
تو دریا بودی و موجت سرود عشق میخواند
منم در باد حیران مانده در آوای گفتارت
نسیم از کوچههای دور نامت را صدا کرده
صدای باد میپیچد درون شعر تکرارت
به هر جایی روی، در جان شب ،بوی تو جاری است
به اشک عاشقان جوشد غزل از سوز اسرارت
اگر از دوریات شبها دل این شهر میلرزد
چراغی در دل شب، روشن شد از نور رخسارت
تو آن رویای بارانی که دل را زنده میدارد
که از جان پریشانم نسیمی شد به بازارت