درونش تلاطم دریا بود،
موجهایی که ساحل را بیتاب میکردند،
آسمانی که
به هر فریادش
رعد و برق هدیه میداد.
کلماتش،
گدازههای اندیشهای که
از دل شب جاری میشد،
میسوزاند،
میتابید،
و هیچ زمستانی
یخ بر آتش دلش نمینشاند.
سقفها کوتاه بودند،
دیوارها بلند،
اما فروغ،
همیشه پنجرهای پیدا میکرد
که رو به روشنایی باز شود.