bg
پدری که فراموش شد
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/03/10
تعداد نمایش :‌ 10


پدرم می‌گفت:
"خاطرات را نگه دار!"
اما خودش، خاطراتش را گم کرد.

دیروز پرسید:
"اسم تو چه بود؟"
گفتم: "بابا، من پسرت هستم!"
خندید، اما چشم‌هایش چیزی نگفت.

عینکش را برداشت،
دنیا را تار دید،
پرسید: "چرا روزها این‌قدر کوتاه شده‌اند؟"
گفتم: "شاید چون تو بلند نیستی، بابا!"

پدرم در عکس‌ها هنوز جوان است،
اما روی صندلی‌اش،
سال‌ها نشسته‌اند.

پدرم گفت:
"هرگز پیر نمی‌شوم!"
اما عصایش، نظر دیگری داشت.

در سکوت زمستان،
یادداشت کوچکی پیدا شد:
"من پدر بودم، اما هیچ‌کس، پدری‌ام را جشن نگرفت.

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
زهرا روحی‌فر
0
0

بی گمان پدربودن شایسته ی طبع انسانی و لطیف شماست