کلمات، گاهی در میان باد محو میشوند،
گویی در جستجوی گوشهایی گمشده،
یا شاید، سرودی برای سکوت.
هر حرف، پلکانی به سوی چیزی نامرئی،
و هر صدا، لرزش دلی که نمیدانی از چیست.
ما، ستارگانی دور در شب بیپایان،
پیامآورانی که روشنایی را فراموش کردهاند.
در قلب جهان، آتشی که به آهستگی میسوزد،
و خاکستری که در مشت زمان پنهان میشود.
لحظهها، قطرههایی از باران بیزمان،
بر خاکی که تشنهی معناست.
صداهایی که شنیده نمیشوند،
اما همچنان میخوانند،
چرا که این جهان،
زادهی شعرهایی است که هرگز نوشته نشدند.