بادهای دارم ز چشمت، مستی جانانهام
در نگاهت خانه دارم، قبلهٔ کاشانهام
موج گیسویت چو دریا، میبرد دل سوی تو
باد عشقت را اسیرم، عاشق و دیوانهام
با خیالت شب به شب، در شوق دیدارت اسیر
چون که دوری از کنارم، غرقه در افسانهام
بوسهای از لب بگیرم، تا سحر جانم رها
سایهات بر دل نشسته، عاقبت پروانهام
دل اگر از عشق تو سیراب گردد بیقرار
موج حسرت میزند بر سینهٔ ویرانهام
چشم تو آیینهای از قصههای بیکران
در خیال دیدن تو، محو آن دردانهام
سر به زانویت گذارم، در شب مهتاب وصل
بهترین ساعات من، آن لحظهٔ مستانهام