در عبور بادها، آن جادهی بیرهگذر
در سکوت شب، نشانی از امید رهگذر
خسته از اندوه دیروزیم و فردا سایهای
بادی از ویرانه میآید، ولی بیبال و پر
چشمهها در سینهی سنگینِ صحرا خشک و سرد
آسمان بیرنگ و خاموش است و شب بیباغ و بر
خواب دیدم سایهای از دور میآید، ولی
سایهای از جنس طوفان بود، بینام و اثر
چرخش دوران و این تصویرهای بیقرار
در نگاهِ رودهای خسته، بی اندوه شر
ای غبار راهها، آرام ما را دور کن
زانکه این رؤیا در این شبهای تار افتد به سر
راه ما گم شد در آن سرمایِ بیپایان باد
سایهای از عشق دیروز است، اما بیثمر