رفتم و از خیال او، بادهی جاودان زدم
سوختم از شرار شوق، شعله به آسمان زدم
چون سحر از نگاه او، روشنیِ جهان گرفت
موج زدم به راه عشق، شور هزار جان زدم
بر سر کوی بیکسی، آتش دل به باد شد
ریختم از غبار غم، بادهی بینشان زدم
مست نوا شد این جنون، ساز صدا به گل نشست
دور زدم به کوی او، زخمه به یاوران زدم
در تبِ شب، سراغ او، خواب مرا ز دیده برد
شعله زدم به سایهها، رنگ به ناگهان زدم
اوست که در دل نهان، روشنیِ سفر دهد
بر سر عشق رفتنم، راه به بیکران زدم