در شعلهی افروخته، جانم رها شد
در آتش بیتابی، دل مبتلا شد
از قید تدبیرم، یکسر جدا شد
دیوانهی بینام در ماجرا شد
از ساغر اندیشه، افسون چکیده
دیوانگی از من، آتشفزا شد
هر ذرهی خاکم، شوری به پا کرد
وز وسوسهی دل، این ماجرا شد
بگذار که در باد، گم گردم امشب
در سایهی رؤیا، جان آشنا شد