رفتم و از شعاع عشق، آتشی به جان زدم
سوختم از شرار او، شوق بیکران زدم
چون که نسیم صبح، از دل من گذر کند
بر رخ گل نگاه او، بوسه جاودان زدم
در دل شب ترانهاش، ساغر دل شکسته شد
بادهی سرنوشت را، بر لب و برزبان زدم
چون که صدا کند مرا، مست نوا و نغمهام
ساز شکفته در دلم، نغمهی آن نهان زدم
چون که گشود دری دگر، سایهی او نظر کنم
بر سر کوی روشنش، قصهی این زمان زدم