سایهای پشت پرده/. آینه زنگ زد،
اما کسی نیامد پاکش کند.
درها بسته شدند،
خاطرهها پشت پنجره ماندند.
بوی کاغذهای سوخته،
با عطری از گذشته درآمیخت.
زخمهایم را شمردم،
همه نامی داشتند.
حرفها را قورت دادم،
اما بغض از گلویم پایین نیامد.
تختی که بیخواب شده بود،
از درد شبها چیزی نمیگفت.
چراغها روشن ماندند،
اما هیچ رازی فاش نشد.
حقیقت؟
پشت سایهای از دود، گم شد.
دستهایی که لرزیدند،
سکهای در جیب خاطرات انداختند.
تاریخ را خواندم،
هیچ اسمی آشنا نبود.
پردهها کنار رفتند،
اما پشتشان فقط تاریکی بود...