کس نپرسید زمن از غم لیلا چه خبر
از دل عاشق و زندانی و شیدا چه خبر
در سرم نیست هوایی بجز از وصل نگار
مستم و مست نداند که زدنیا چه خبر
کو طبیبی که به زخم دل ما نسخه دهد
نوشداروی دلم کو ز مداوا چه خبر
شدم اواره ره عشق نشانم بدهید
تا بدانم که در انسوی تمنا چه خبر
یار در پرده و من گمشده و در به درم
در ثری مانده چه نداند به ثریا چه خبر
ماهی بخت من از آب روان دور شده
تنگ شد زندگی از وسعت دریا چه خبر
من که از نعمت دیدار رخش محرومم
خبر ارید کز ان قامت طوبا چه خبر
مدتی هست که از هستی خود بی خبرم
رفت امروز چنین وز غم فردا چه خبر
تا دم مرگ بیاد لب او مدهوشم
باز گویید بمن وزلب گویا چه خبر
#مدهوش