برای عشق روح و جان بدهید
بهار آمده خود را کمی نشان بدهید
به زیر نم نم باران و در لطافتِ سبزِ سحری
چو لاله پر بگشایید و امتحان بدهید
وَ دل به آسمان نشان بدهید
*
بهار آمده باز پرده دران
که هیچ لحظه نباشد غرور و کینه در آن
سلام کن ز پشت پنجره بر آن خدای زیبایی
بنوش هرچه توانی میِ زلال و روان
خمار کن دل، آشکار و نهان
*
لِلِی لِلِی لِلِی لِلِی لِلِلِی
پُرم چو باده تا به سر خمار و مست ز پِی
دلم اسیرِ عشوه ، دیده ام عطش به غمزه های نگار
خدای من ، رسد زمانِ قطعِ فاصله کی؟!
که تشنه بر وصال هستم و مِی