مژده بادا که بهاری دگرَست
باغ را چترِ شکوفه به سرَست
دشتها سبز وُ شقایق همه جا دور وُ بَرست
عطرِ نوروز به کوی وُ گذرست
سفره ها باز به سین ها رنگین
شمع در شعبده ی شعله به رقصی سنگین
عیدِ جمشید نشان از سیلانِ ظفرست
رمز آداب تمامی گُهرست
سرکه در جام به همراه سماق
همه آئینه چراغ
به حکایت که دمی میگذرد
درکِ آیات به صبر وُ نظرست
سیب سرخی به تجلی فوران
عاشقان مست وُ محبت غلیان
یاد وُ اندوهِ عزیزانِ سفر کرده از این آبادی
لحظه ای چند در این چشم تر است
سمنو سنجد وُ سیر
کار دنیا به تمامی تدبیر
خارج از حد گلیمت خطرست
قدرت از سمتِ عدالت سپرست
سکه در سفره نشان از بودن
تا رسیدن همه شرط است ترا کوشیدن
هر توقف خللی در سفرست
همه در ذائقه ی سفره ی عید
زیر لب زمزمه یاسین وُ حدید
وَ در اندیشه که وقتِ ثمرست
ای که احوال نهان میدانی
با نتِ عشق جهان گردانی
حالِ دنیا شده غوغای غریب
زندگی سخت وُ عجیب
عیدچون آمد وُ شادی قَدَرست
ای محول وَ مدبر صفتِ ذاتی تو
دستِ ما را که گرفتی به دعا
بهترین حال نما ، طالعِ ما
با نگاهی که نگاهت به جهانی اثرست
محمد محسن خادم پور