bg
محکوم
شاعر :‌ محمد هوشمند
تاریخ انتشار :‌ 1396/11/23
تعداد نمایش :‌ 475

  آتشی دارم به دل از درد هجرانی که نیست

دلخوشم با وعده  دیدار جانانی  که   نیست

 

از شمیم زلف جانان چون صبا  آشفته ام

مانده ام در بند گیسوی پریشانی که نیست

 

در دل آشفته ام  دریای خونین را   نگر

در هراسم روز و شب از بیم طوفانی که نیست

 

با خودم  در خلوت شب تا سحر گاه امید

دلخوشم با یار بر آن  عهد و پیمانی که نیست

 

تا که میخواهم کنم انکار جرم خویش  را

می شوم بار دگر محکوم دیوانی که  نیست

 

چون عقاب پرشکسته سالهای سال  من

 مانده ام محصور غم در کنج  زندانی که نیست

 

رونقی دیگر ندارد  لحظه های  زندگی

ماندام تنها میان جمع یارانی که نیست

 

آخر این جانرا بپای جان فدا خواهم نمود

شاعری تنها فقط  شعر وغزلخوانی که نیست

 

هوشمندا ناله کم کن  می رسد  فصل  امید

باغ دل خرم شود از ابر و بارانی که نیست

تعداد تشویق کننده ها : 1
افرادی که تشویق کرده اند

علی شیرازی زند -
ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
علی شیرازی زند
0
0

زیبا بود :)

user image
محمد هوشمند
1
0

با سلام و عرض ادب متشکرم از لطفتان

user image
kolsom behrozi
0
0

شاعری تنها فقط شعر وغزلخوانی که نیست قلمتان سبز....

user image
اکبر بهرامی
0
0

جناب هوشمند دمت تان گرم و قلم تان مانا