bg
درد هجران
شاعر :‌ محمد هوشمند
تاریخ انتشار :‌ 1396/11/21
تعداد نمایش :‌ 552

جانم آمد به لب از غصه هجران چه کنم

در فراق تو به جز ناله و افغان چه کنم

 

طلب وصل تو کردم نرسیدم به مراد

گر نجویم مدد از شاه خراسان چه کنم

 

ماه من ترسم از آن روز که یادم نکنی

تیره و تار شود عالم امکان چه کنم

 

تار زلفت دل عشاق به زنجیر کشد

افکند گر من دلخسته به زندان چه کنم

 

داد از این قصه هجران که بسی طولانی است

گر نیاید سر این قصه به پایان چه کنم

 

ای خوشا یاد لب لعل تو و خال سیاه

عالمی گشته به آن دانه پریشان چه کنم

 

چشم من چند صباحیست نیاسوده دمی

باقی عمر اگر بگذرد اینسان  چه کنم

 

تاب گیسوی سیاهت زدلم طاقت برد

مانده ام در دل این ظلمت وطوفان چه کنم

 

هوشمند

 

تعداد تشویق کننده ها : 1
افرادی که تشویق کرده اند

علی شیرازی زند -
ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
ولی الله شیخی مهرآبادی
0
0

جناب آقای دانشمند عزیز، سلام علیکم. .............................. غزلِ زیبایی ست به گمانمدربابِ (انتظار).....سخن اززبان همه ی مامنتظرانِ حضورش گفته اید..زیباست..قبول باشد انشاءا.......