دارم میانِ خنده تو را گریه میکنم ای باورِ کُشنده تو را گریه میکنم گاهی ندیده ام که قبولم کنی ولی در نقش یک برنده تو را گریه میکنم حرف از قفس که نیست پرم را بریده ای رویای هر پرنده تو را گریه میکنم عمری تبر بدوش کنارم نشسته ای عطرِ خوش گزنده تو را گریه میکنم از این هوا دگر نفسم تنگ گشته است دردم به تب کشانده تو را گریه میکنم گفتم به هر زبان که بدانی چه میکشم بامنکسی نمانده تو را گریه میکنم محمد محسن خادم پور