بی تو نگاه پنجره از جنس غربت است خورشید دل به شب زده،در کنج عزلت است دیگر نمی رسد به مشامش طنین نور چشم تری که تشنه ی دیدار ظلمت است بی تو چگونه خاک بپوشد لباس سبز زرد است باغ آینه ،فصل کسالت است رفتی کجا قصیده ی باران، سرود رود گلواژه در سراب لبت غرق حسرت است آه از سکوت ثانیه ،آه از خروش مرگ آه از قطار عمر که در حال حرکت است با داغ دل بگو چه کنم غنچه ات هنوز در انتظار حُرم تنت ، فکر فرصت است باید ببینم آمدنت را ((حسن )) به خواب یک لحظه در کنار تو بودن غنیمت است عادل دانشی 19 مهرماه 1396