ناگهان یکروز فصل رفتنم آغاز شد شاهراه آرزویم پیش رویم بازشد باز کردم عاقبت از پای جانم عقده را این پرستو عاشقی را باز درپروازشد نکته ای گفتی مرا یکشب که بعدازآن دلم باشقایق ها وباران ، با زمین همراز شد گفتی ازروی تفرج فالی ازحافظ بزن همقدم دل باشعور شاعر شیرازشد؛ دامن دوست به صدخون دل افتاد به دست...* خواب می بینم خدا...یا واقعا اعجازشد گفته بودم دل نمی بندم به روی هیچکس دل ولی تا مرگ اسیرسحر چشمی نازشد زیرچشمی دیدنت، باخنده پنهانی ات! درنتیجه عاشقت هم شاعری طنازشد مصطفی رحیمی نیا اهواز-95/10/30 *حضرت حافظ