bg
ناگهان یکروز...
شاعر :‌ مصطفی رحیمی نیا
تاریخ انتشار :‌ 1395/11/11
تعداد نمایش :‌ 201

ناگهان یکروز فصل رفتنم آغاز شد شاهراه آرزویم پیش رویم بازشد باز کردم عاقبت از پای جانم عقده را این پرستو عاشقی را باز درپروازشد نکته ای گفتی مرا یکشب که بعدازآن دلم باشقایق ها وباران ، با زمین همراز شد گفتی ازروی تفرج فالی ازحافظ بزن همقدم دل باشعور شاعر شیرازشد؛ دامن دوست به صدخون دل افتاد به دست...* خواب می بینم خدا...یا واقعا اعجازشد گفته بودم دل نمی بندم به روی هیچکس دل ولی تا مرگ اسیرسحر چشمی نازشد زیرچشمی دیدنت، باخنده پنهانی ات! درنتیجه عاشقت هم شاعری طنازشد مصطفی رحیمی نیا اهواز-95/10/30 *حضرت حافظ

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
اکبربهرامی
0
0

جناب استاد رحیمی نیا ی عزیز و بزرگوار سلام و علیکم با مطلعی زیبا و پر محتوا خواندمتان ولی از بیت پنجم که گویا تضمین آورده اید به بعد نتوانستم روان بخوانم که احتمالا مشکل از خوانش حقیر بوده اگر راهنمایی بفرمائید ممنون خواهم بود.باز جسارتم را ببخشید برقرار باشید.

user image
مصطفی رحیمی نیا
0
0

سلام جناب آقای بهرامی گرامی وارجمند ممنونم از شما بزرگوار.شما لطف دارید.درمورد روان خوانده نشدن بعضی از ابیات ؟! خودم چنین حسی ندارم وفکر می کنم مشکل وزن نداشته باشند .بازهم ازشما متشکرم.شادوسلامت پایدارباشید.

user image
احمدرضاخانمحمدی(الف.راهی)
0
0

این پرستو عاشقی را باز در پرواز شد... ________________________ سلام بر شما جناب رحیمی نیا زیبا بود...برقرار و سلامت باشید

user image
مصطفی رحیمی نیا
0
0

سلام آقای خان محمدی ممنونم ازشما.شادوسلامت وپایدارباشید.